گیل یار

ساخت وبلاگ
زندگی بازی عجیبی دارد و یکی از شگفت اورترین بازهای زندگی قصه من  و تو بود.قصه کسی که نا امیدش کردی. راستش کسی که باید گلایه کند منم نه تو. دوست ندارم خاطر ها را در ذهنم مرور کنم. اینجا دور از تو هر روز تو را بخاطر می آورم.  گاهی وقتی با دوچرخه مسیر خانه تا کلاس های درس طی می کنم فکر می کنم اگر تو کنارم بودی حتی اینجا  هم باید خودم را سانسور می کردم. کاش یکبار بخاطر همه گذشت ها و تحقیرها حتی با زبان ، نه به دل می گفتی حق باتوست.کاش یکبار مهر ماه با یک دسته گل ساده، ساعتی بدون فکر کردن به تجارت وان زنگ زدن های لعنتی دلت پیش من بود. کاش اخرین بار که خودت عجله کردی و مرا نیمه راه با هم بودن برگرداندی یه لحظه از کرسی خود خواهی به من فکر می کردی. کاش موقع برگشتن حداقل کنار دست من عکس های مرا با خودت پاک نمی کردی که من خودم را اینقدر سرزنش نکنم،  کاش روزی که بخاطر مبلغ ناچیزی شماره حساب فرستادی کمی مرا از خودت می دانستی.....  کاش و کاش....  راستش من احمق نبودم، بلکه پایبند عهدی بودم که با دلم داشتم. نفرین به من...که چها شنیدم و لب فرو بستم. راستش حتی اخرین بار  که  با غرور کاذب گفتی همین هست و تغییری ممکن نیست من بازم می خواستم ظرف شکسته دلم را بند بزنم. راستش تو نمک پاشیدی که‌« ای می خواهی بخواه نمی خواهی برو!... »یادت هست با چه لذتی گفتی تو هیچکس من نیستی.... راست گفتی دوست گرامی...... من کشاورز زاده ای بودم که روی پای خودم ایستاده بودم.هرگز از بی پولی و سختی  ها نهراسیده بودم... انچه  مرا شکست رنج خود  خواسته عشق شاعری ساده به تاجری  بود که با دلش هم معامله می کرد.... راستش  بعد از انروز دیگر دلبند کار هم نبودم و هم گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1401 ساعت: 0:23

گاهی برای خودت هم که شده باید کوله پشتی ات را برداری و به دورترین نقطه ای که ممکن کوچ کنی.جایی که اگر خودت هم بخواهی، برگشتن امان پذیر نباشد ـ و آنجا در میان مردمانی غریبه برای خودت اعتباری تازه کسب کنی.گاهی بودن و تحمل کردن گناهی نابخشودنی است.مگر بیش از یکبار فرصت زندگی کردن داریم. یادش بخیر مادرم همیشه  می گفت، قدر سلامتی را داشته باشید.می گفت برای زندگی  باید جنگید. و من تا به یاد دارم جنگیده ام برای زندگی، خوشبختی، یادگیری،..... و عشق. این اخرین مثل آتش مرا سوزاند اما من می دانستم باید سوخت تا ققنوس تازه متولد شود. تا سوختنی در کار نباشد ققنوس جوان بدنیا نخواهد آمد.باید ققنوس وار زندگی کرد گاهی هم باید چون عقابی بلند پرواز بر بلندای بلندترین قله ها به تماشا نشست. باید برای همه انهایی که آزارمان دادند تنها ارزوی عاشق شدن کرد. باید بخشید و فراموش کرد.باید عبور کرد. زمان بسیار کوتاه است.زندگی باید کرد... گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:50

این روزها درگیر مناسبات زندگی جدیدم. اینجا در ولایت غریب گاهی نه بلکه هر روز با خاطره ها دست به گریبان می شوم. بارها از خودم می پرسم تا کی تا کجا باید رفت.آه که خاطره ها دست از سرم بر ن گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 20:51

زندگی بازی عجیبی دارد و یکی از شگفت اورترین بازهای زندگی قصه من  و تو بود.قصه کسی که نا امیدش کردی. راستش کسی که باید گلایه کند منم نه تو. دوست ندارم خاطر ها را در ذهنم مرور کنم. اینجا دور از تو گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 20:51

     پدر همیشه قوت قلب است. راستش جای خالی برخی از انسان ها را با هیچ گوهری نمی توان پر کرد و پدر و مادر از این سنخ هستند.بابت فوت پدر گرامیتان تسلیت عرض می کنم. از پیرمرد تنها یک تصویر در ذهن دارم لبخند به لب با کلاه لبه دار فرانسوی که در ارشیو عکس های من بود. روحش شاد و یادش گرامی. هرچند که تسلیت واژه ناچیزی برای بیان همدردی در چنین شرایطی سوگناک است.

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 20:51

ایران را دوست دارم هر چند به ناگزیر ترکش کردم مثل چیزهای دیگری که دوست داشتم و مال نبود. اما من تکه ای از قلبم را در خاک ان سرزمین به جا گذاشته ام.و حالا دلم برای ایرانم می سوزدو کاری از دستمبر نمیاد.تنها ارزو می کنم دروغ و فریب و بیماری از خاک سرزمینم رخت بربندد.

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 9:54

از مزایای ایرانی بودن همین کافی که بگویم بعد عمری مطالعه تحصیل وقتی از همه چیز خسته می شوی تازه به سرت میزند که مهاجرت کنی که ان هم هفت خانی دارد شگفت اور.

با پاس ایرانی ترکیه همین همسایه کناری هم منت بر سرمان می گذارد حال ما که سودای اروپا تحصیل داشتیم بماند. شانس اوریم زنده تا اینجا رسیدیم. کلاس و درس و مدرسه هم که بخشی از تقدیر ماست. اما دلتنگی حکایت دیگر دارد. اینجا بوی غربت می دهد انجا بوی خون. خاورمیانه لعنتی که روی ارامش خواهی دید.

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 2 بهمن 1398 ساعت: 20:06

 التماست کردم نگذاری بروم تو خندیدی  و من گریستم  انقدر که در اشک چشمانم غرق شدم !تو رفتنم را باور نمی کردی  و حالا من  شاعری در سرزمینی دور هستم که کسی زبان واژگانم را نمی فهمد در فکر آنم که به زبان گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 117 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:47

سیزده سبتامبر دوباره به المان برگشتم.تصورم این بود که از روز مرگی فرار می کنم.می خواستم روزی ۱۵ساعت کتاب بخوانم اما حالا حوصله نوشتن چند خط را هم ندارم.دو هفته دیگر کلاس شروع می شود و ۵روز هفته درگیرم گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:47

مریم یکرنگی: خسیس؛ عنوان نمایشنامه ای اثر «مولیر» است که می توان از آن به عنوان شاهکاری ماندنی در دنیای ادب و هنر فرانسه یاد کرد.خبرگزاری شبستان:« ای هارپاگون ! تو ارباب منی ،ولینعمت منی،به من می گویی گیل یار ...ادامه مطلب
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 121 تاريخ : جمعه 14 تير 1398 ساعت: 1:12