«خسیس» شاهکاری در دنیای ادب و هنر

ساخت وبلاگ

مریم یکرنگی: خسیس؛ عنوان نمایشنامه ای اثر «مولیر» است که می توان از آن به عنوان شاهکاری ماندنی در دنیای ادب و هنر فرانسه یاد کرد.

خبرگزاری شبستان:« ای هارپاگون ! تو ارباب منی ،ولینعمت منی،به من می گویی به تو حیانت نکنم و آشکارا به تو بگویم که دیگران پشت سر تو چه می گویند . من از آن بیمناکم که مبادا حقیقت گویی من تورا بر سر خشم آورد و بر من نهیب زنی و عتابم بکنی اما با تو درویی نخواهم کرد و حقیقت را باز خواهم گفت:

 مردم تو را لئیم الطبع می دانند ، «...و شوخی های زشت و حکایات های مشمئز کننده درباره خست تو می سرایند و می گویند: تو تقویم به خصوصی چاپ کرده ای که در آ ایام روزه گیری را دو برابر آنچه هست نشان می دهد و آن را به خادمان خانه نشان می دهی تا آنان سخنان تو را باور کنند و در خانه تو دو برابر مدت لازم روزه بگیرند و می گویند هر سال وقتی روزهای عید پاک نزدیک می شود تو به بهانه های گوناگون در خانه جنگ و جدال به راه می اندازی و از هر یک از خدمتگزاران گناه ناکرده ایراد می گیری تا به این وسیله از دادن عیدی به آنان طفره روی . می گویند تو یک بار به خاطر آنکه گربه همسایه قطعه گوشتی از مطبخ خانه ات ربوده به دادستان شهر شکایتی تسلیم کرده ای و باز می گویند تو یکبار به خاطر آنکه قصد داشتی مقداری از کاه و یونجه اسبان را از طویله سرقت کنی و بعد جیره آنان را کمتر دهی به دام مهتران افتاده ای و کتک فراوان خورده ای.

 

 اینها فقط قسمت کوچکی است از آنچه مردم پشت سر هارپاگون توانگر سرشناس این دیارمی گویند....»

 

 آنچه در بالا آمده است تنها بخشی از نمایشنامه «خسیس» اثر جاودانه مولیر است که به سال 1336 توسط« محمد علی جمالزاده »از متن فرانسه به فارسی برگردان شد. اثری که به جرات می توان آن را یکی ازبرترین آثار ادبی جهان به شمار آورد.

 

«ژان باتیست پوکلن» که در دنیای تئاتر فرانسه به نام مستعار مولیر شهرت فراوانی هم زده بود بنا به فرمان لویی سیزدهم امپراطور فرانسه مامور نگارش کمدی نامه دیگری می شود و این بار مولیر به جای آنکه خود موضوعی ابداع کند به شیوه ای آثار دیگری نمایشنامه ای منظوم را به نگارش درآورد داستان «آلولاریا» را مبنای اثر خود قرار می دهد و نمایشنامه ای به نثر تنظیم می کند که ما آن را در دنیای ادبیات به عنوان « خسیس» می شناسیم.نمایشنامه ای که بعد از هفتصد سال از مرگ «تیتوس-پلوتوس» بار دیگر به صورتی تازه در پیشگاه هنر دوستان جهان عرضه می شود.

 

داستان روایت زندگی هارپاگون است که جانش بسته به پول است و این قضیه همه زندگی او را تحت شعاع قرار می دهد. پیرمرد خسیس دو فرزند پسر و دختر به نام های « الیز»و«کلئانت»  دارد که هر دو به طریقی در داستان عاشق می شوند و با مخالفت پیرمرد مواجه هستند زیرا پیرمرد برای پسرش بیوه ای ثروتمند پیدا کرده و برای دخترش مردی میانسال که جهیز نمی خواهد و ثروت بسیاری دارد.

 

 در خانه بزرگ هارپاگون هر یک از ساکنان برای خود زندگی مجزایی دارند همان طور که پیرمرد از ترس مخارج خواب و آرام ندارد پسرش عاشق ماریان است و دختر نیز عاشق خدمتکار خانه و این خود این نمایشنانه زیبا را خواندنی می کند .

 

 البته حوادث دیگری نیز در شرف وقوع است حوادثی که خواندن این نمایشنامه را برای مخاطب خواندنی تر می کند.داستان قرار و پیمانهای پنهانی بین دلدادگان جوان خانه هارپاگون ، کلئانت پسر هارپاگون به پول نیاز دارد برای اینکه بتواند با دلداه خویش ازدواج کند و و می خواهد پول مورد نیاز خودش را از طریق یک معامله تهیه کند و در نهایت می فهمد که معامله گر پدر خودش است و در نهایت گنجینه پدر پیرش را می رباید تا او را وادار کند که به ازدواج او با ماریان تن دهد و این داستانها همگی  به نوبه خود خواندنی و جذاب هستند و از این روست که می توان گفت مولیر یکی از جالبترین نمایشنامه نویسان جهان است و شاید یکی از علل موفقیت او در جهان استعداد شگرف او در نوشتن و همچنین تناسب و زیبایی اوست که سبب شد وی در نمایشنمامه های بسیاری بازی کند.

 

 اما نکته جالب توجه در زندگی این نویسنده این است که کسی که جهان او را به عنوان خالق آثار ارزشمند جهانی می شناسد خود زندگی غم انگیزی داشته است و زندگی مشحون درد و ناکامی های متعدد است و حتی همسر او با خیانت به مولیر و شیوه های خصمانه علیه وی ضربات عاطفی شدیدی به او وارد می کند.

 

مولیر بر روی صحنه بازی می کرد که مرگ به سراغش آمد . در اواسط نمایشنامه که نقش بیمار خیالی اثر معروف خود را بازی می کرد دچار ضعف مفرط و تشنج شدید شد اما به بازی خود ادامه داد . هنگامی که نمایشنامه به آخر رسید بیش از چند دقیقه به پایان زندگی او نمانده بود و در اثر سرفه شدیدی یکی از شریان های او پاره شد و مولیر ، هنرمند بزرگ فرانسه دیگر روی زندگی را ندید.

 

 کشیش های بالای سر او حاضر نشدند و نگذاشتند جسد او در گورستان مسیحیان به خاک سپرده شود زیرا او را دین شکن می دانستند.

 

 او درروز 12 فوریه 1673 بدون هر گونه تشریفات در گورستان سن ژوزف در پاریس به درون قبر نهادند ، در حالی که نمی دانستند یکی از بزرگترین مفاخر عالم هنر در فرانسه درگذشته است. 

 

صحنه سوم از پردهٔ اول با ترجمه محمد علی جمالزاده :

 

- هارپاگون: دیاالله زود برو بیرون، بدون چون و چرا. دیاالله، استاد حرامزادگان، حرامی سر گردنه، گورت را گم کن که سزاوار چوبه داری.

 

-لافلش (با خود می‌گوید): بعمرم آدم ببدجنسی این پیرمرد ندیده بودم. زبانم لال مثل این است که شیطان تو پوستش رفته باشد.

 

- هارپاگون: چه فضولی می‌کنی.

 

- لافلش: آخر برای چه مرا بیرون می‌کنید؟

 

- هارپاگون: این فضولیها بتو پدر سوخته نیامده‌است. دیاالله زود برو بیرون و الا له و پهت می‌کنم.

 

- لافلش: مگر من چه گناهی کرده‌ام؟

 

- هارپاگون: گناهت این است که دلم می‌خواهد بروی بیرون.

 

- لافلش: آخر قربان آقا پسرتان سپرده‌اند که منتظرشان باشم.

 

- هارپاگون: برو در کوچه منتظرش بایست. نمی‌خواهم در خانه من مثل میخ طویله راست بایستی و چشم چرانی و خبر چینی بکنی. دلم نمی‌خواهد مدام یکنفر جاسوس در جلو چشمم باشد، یکنفر آدم خیانتکاری که چشمهای حیزش را بحرکات و سکنات من بدوزد و با چشم بخواهد دار و ندار مرا یکجا ببلعد و هر ساعت و هر دقیقه نگاهش باینطرف و آنطرف باشد که بچه چیزی می‌تواند دستبرد بزند.

 

- لافلش: سبحان الله، مگر از شما می‌شود چیزی دزدید. مگر شما از آن کسانی هستید که بگذارید کسی یک سر مو از مال شما را برباید. شما دار و ندارتان را پنهان کرده‌اید و شب و روز کشیکش را می‌کشید.

 

- هارپاگون: من می‌خواهم مال خودم را پنهان بکنم و هر طور دلم می‌خواهد کشیکش را بکشم. واقعاً چشمم روشن که حالا دیگر باید برای نفس‌کشیدن هم جاسوس و مدعی داشته باشم (بخود می‌گوید) مبادا بپول نقدم هم بو برده باشد. (خطاب به لافلش) انشاءالله دیگر نرفته‌ای پیش همسایه‌ها چوبیندازی که من در منزل پول مولی پنهان کرده‌ام.

 

- لافلش: مگر پولی پنهان کرده‌اید.

 

- هارپاگون: نه، نمک بحرام، من کی چنین حرفی زدم. (بخود می‌گوید) نزدیک است بترکم. (خطاب به لافلش) فقط پرسیدم که انشاءالله از راه حرامزادگی نرفته‌ای این قبیل حرفها را شایع کرده باشی.

 

- لافلش: وای، برای ما چه فرقی می‌کند که شما داشته باشید یا نداشته باشید. برای ما علی‌السویه است.

 

- هارپاگون: حالا دیگر با من یک و دو هم می‌کنی. حقش این است چنان سیلی به بنا گوشت بنوازم که حظ کنی. (دستش را بلند می‌کند که سیلی بزند) باز هم می‌گویم برو گم شو.

 

- لافلش: خیلی خوب می‌روم بیرون

 

نمایشنامه «خسیس» اثر جاودانه مولیر است که به سال 1336 توسط« محمد علی جمالزاده »از متن فرانسه به فارسی برگردان شد . ترجمه های از «جمشید بهرامیان» توسط نشر «بهرامیان »و محمد حاتمی توسط نشر«ندای الهی»  نیز از این اثر در بازار نشر موجود است.

http://www.shabestan.ir/detail/News/797818

 

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 121 تاريخ : جمعه 14 تير 1398 ساعت: 1:12