خاطره بازی

ساخت وبلاگ

این روزها درگیر مناسبات زندگی جدیدم. اینجا در ولایت غریب گاهی نه بلکه هر روز با خاطره ها دست به گریبان می شوم. بارها از خودم می پرسم تا کی تا کجا باید رفت.آه که خاطره ها دست از سرم بر نمی ندارند. هنوز گاه گاهی خودم را سرزنش می کنم.نه به خاطر اینکه دیار غربت گزیدم و بیش از یک سال است روی مهربان پدرم را ندیده ام . اما زندگی چون رود خروشانی است که می گذرد و من ممنون دوستانی هستم که عشق ورزیدنم را پای سادگی گذاشتند و دوست داشتنم پای ضعف نوشتند.آنها بهترین دوستان من هستند.

 حال من خوب است. مشغول ساختن دنیای جدیدی هستم. بیشتر می خوانم و البته کمتر می نویسم. بعد از امتحانات پایانی می خواهم داستان جدیدم را شروع کنم. شاید درباره زندگی خودم بنویسم. 

راستش باید زودتر می بریدم از ان وفاداری ساده لوحانه، از ان عشق بی عنایت. اما دریغ ما ادمها خودمان را فریب می دهیم. شاید فکر می کردم می شود و نشد.چه چیزهای کوچکی که دریغ شد و دریغ های که توان از ادامه را از من گرفت. راستش فکر می کنم اگر نتونیم دنیایی بهتری برای دیگران بسازیم بهتر نیست دنیای ادمها را ویران نکنیم. حکایت ادمها این روزگار مدام دل شکستن است و آنها که صبورند می روند تا شاید دنیا برای دوستان دل ازارشان بهتر شود. چه می دانم.

آنکس که باید عمق این کلمه ها را بفهمد حتما می داند و می تواند دنیای قشنگی بسازد و شاید هم نه. 

 شاید تقدیر این بود. باشد، تا روزی شاید در کوچه ای یا در ایستگاهی دوباره یکدیگر ملاقات کنیم انروزشاید تور ادر مهمانخانه ای بین راهی به یک فنجان چای دعوت کنم.!

مریم یکرنگی 

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 20:51