اندر حکایت روز مرگی

ساخت وبلاگ

سیزده سبتامبر دوباره به المان برگشتم.تصورم این بود که از روز مرگی فرار می کنم.می خواستم روزی ۱۵ساعت کتاب بخوانم اما حالا حوصله نوشتن چند خط را هم ندارم.دو هفته دیگر کلاس شروع می شود و ۵روز هفته درگیرم کلاس رفتنم.

سعی میکنم هفته ای سه روز ورزش کنم و در روزهایی که هوا خوب است در جنگل به پیاده روی بپردازم. هنوز خودم را پیدا نکرده ام. راستش کمی می ترسم از اینکه این همه راه را بیهوده امده باشم.نکته جالب توجه اینکه اینجا فرصت زیادی برای فکر کردن وجود دارد.خبری از الودگی صوتی و الودگی هوا نیست. اما نمی دانم چرا دست و دلم به کتاب نمی رود. در این مدت تنها یک کتاب از سعیدی سیرجای با عنوان« دو زن» را خواندم که خالی از لطف نبود.فکر می کنم ارواح ما به شدت باهم درارتباط بوده اند افکار این مرد بسیار شیبه من بود. گاهی فکر می کنم من بدون اینکه اثار او را خوانده باشم از روی نوشته های او کپی برادری کرده ام.حوصله زندگی نمایشی را هم ندارم. اینکه عکس بگیرم برای توجه دیگران در اینستاگرام پست کنم. باید هر چه زودتر خودم را پیدا کنم.من نیاز به برنامه ریزی دقیق و هدفمند دارم.

 

 

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:47