روایتی از یک خواب

ساخت وبلاگ

 در خواب زنی مرده دیدم با صورتی آرام و متبسم

 به مادرم گفتم

چه چقدر زود چه نابهنگام و چه آرام وبسیار جوان

 نمی شناسمش

 مادرهم نمی شناختش

 مادرهم مرده بود .

 روی پیکر زن را با حریر سپید پوشانده بودند، صورتش اما انگارمی خندید به رنج های دنیا، انگار رضایت داشت از این خواب ابدی!

 از خواب که بیدار شدم خطوط چهره زن را کاملا به خاطر داشتم

درست بود

 آن زن من بودم آن گونه آرام و متبسم

 آیا به راستی مرگ چنین گواراست که این گونه آرام می کند آدمی را ...

  

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : روایتی,خواب, نویسنده : dgilyar1 بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1396 ساعت: 17:00