سبکبالم مثل پر کاهی در دستان باد
وقتی نوازش مهربانش مرا می رقصاند
روزهای زیادی بر من گذشته است
گاه در تنهایی ، گاه در میان جمع
همیشه در جستجوی جفت خویش بودم
به قول دوستمان سینه ای داشتم شرحه شرحه از فراق
و درد اشتیاق امان را بریده بود
نه دستی که نوازشگر گیسوانم باشد...
نه سینه ای ستبرکه پناهگاه تنهاییم گردد
روزهای زیادی بر من گذشته است .
روزهای بیقراری
و حالا من روحی سبکبالم
من می دانم عشق در وزش نسیم بهاری لابه به لای برنج زارها هنوز زنده است
وقتی زنان روستایی با پاهای فرو رفته در گل و لای برنج زارها هنوز زیباترین آوازهای محلی را برای یارشان سرمی دهند
من دریافته ام عشق در دستان پینه بسته زنی بود که مرا زایید
و چه خوش آهنگ است وقتی پرندگان رمیده از قفس سرود آزادی می خوانند!
روزهای زیادی تصورم از عشق بی رحمانه بود .
شبهای زیادی را در حسرت عشق گریسته ام !
حال آنکه عشق حفره ای در قلب و ذهن من نبود
باوری بود در جانم
و اعتقادی که باید ایمان بیاوریم
به دستهایمان
دنیا به مهربانی یک دست زنده است!
مریم یکرنگی
گیل یار ...برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 112