قرار

ساخت وبلاگ

 از راهی دور آمده ام

 از میان هم همه تنهایی

و غوغای ذهن

 دلم می خواهد همین جا خانه ای بسازم

 کنار این دیوار کاهگلی، پای آن درخت بلند

 و تنهایی را با گنجشک ها تقسیم کنم!

 این بازیگوش های کوچک، گاهی به هوای توت های شیرین درخت، سری به این حوالی می زنند!

آسمان اینجا همیشه ابریست    

اما قلب زمینش از خشکسالی ترک برداشته

 تنها درخت این حوالی مرا به ماندن وسوسه می کند.

 دیشب خواب کودکی ام را دیدم

 رها در میان برنج زارها

 با پاهای عریان و گل وآلود

 دنبال تومی دویدم...

 دستهای مرا بگیر

دستانت را به من بده

 خوابها تاویل رویاهای ادمی اند...

و من هر وقت که دلتنگ تو می شوم، چشم هایم را می بندم شاید که بیایی!

امروز که از خواب بلند شدم اتاق عطر عجیبی می داد

 و پیراهنم

انگار که تو را در آغوش گرفته باشم

نکند وقتی چشماهایم را می بندم از این حوالی می گذری!

 می دانم

خیال باطلی است

اما عطر پیراهنت گواهی می دهد...

به گنجشکها گفته ام هر جایی این حوالی، سینه سرخی عاشق دیدند نشانی درخت توت را در گوشش زمزمه کنند!

 اینجا پای همین درخت چشم به راهت نشسته ام!

مریم یکرنگی

گیل یار ...
ما را در سایت گیل یار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgilyar1 بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت: 13:33